دانلود آهنگ علیرضا قربانی به نام چاوشی
سه ره پیداست
نوشته بر سر هریک به سنگ اندر،
حدیثی کهش نمیخوانی بر آن دیگر.
نخستین: راه نوش و راحت و شادی.
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راهِ نیمش ننگ، نیمش نام،
اگر سر بر کنی غوغا، وگر دم درکشی آرام.
سه دیگر: راه بیبرگشت، بیفرجام.
من اینجا بس دلم تنگ است.
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است.
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم؛
بهسوی سرزمینهایی که دیدارش،
بهسان شعلهی آتش،
دواند در رگم خونِ نشیطِ زندهی بیدار.
نه این خونی که دارم؛ پیر و سرد و تیره و بیمار.
کسی اینجاست؟
هلا! من با شمایم، های! . . . میپرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشارِ گرم دستِ دوستمانندی؟
و میبیند صدایی نیست، نور آشنایی نیست،
حتی از نگاه مردهای هم ردپایی نیست.
صدایی نیست الاّ پت پتِ رنجور شمعی در جوار مرگ.
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ،
که میگوید بمان اینجا؟
که پرسی همچو آن پیر بهدردآلودهی مهجور
خدایا «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را؟»